بی شمس



یک:

روی پای من . خوابیده بود گیسوی طلا.

من . بی حوصله چشمم دنبال موی سیاه تو بود!

دو:

مسیح نگاه تو .

مرا بالای صلیب .خندان می دید.

من.

گناهکار دین دیگری بودم .

سرانجامم .حسین(ع).

سه:

مرا ترکیب کن باسیاهی چشمت .

ببین چع رنگی ام که می شوم آبی!

 

چهار:

غروب توی شهر تهران زیر پل حافظ.

من دراتوبوس بین هزار بوی .

بوی تورا پسندیدم و .نفس کشیدمت.

پنج:

گور مرا کندی و انداختیم بین مرده ها .

بیدار شدم لحظه ی انداختنت که با تنفر!

هنوز داشتی حسادت می کردی به من و . بچه هام!

شش:

مزار شش گوشه ات را ندیده ام به اربعین .

می آیمت که ببینم چه قیامت است . کربلای تو .

 

هفت:

ما بچه بودیم و عروسی را دوست داشتیم.مثلا اگر از خانواده عروس بودیم چهره ی داماد چهره ی جدیدالورودش برای ما چقدر جذابیت داشت .فکرش را بکنید که پسرها چقدر به ایم موضوع اهمیت می دهند که نگاه اول فامیل چطور باشد.خوب یادم است که اغلب شان با کراوات و پیراهن و کت و شلوار هماهنگ چطور بودند .و خوب یاد م است که برای بعضی هایشان چه اتفاقاتی که درهمان جلسه معارفه نمی افتاد!(البته دروغ نباشد قبلنها اشاراتی به بعضی از این داستانها کرده بودم ولی نه این طور)!

یک:

فکر نمی کردم تو این طوری باشی!منظورم خوش تیپ و خوش هیکل و برازنده که البته بودی ولی چیزی که درمورد تو فکر نمی کردم این بود که عینکی باشی .حالا جواب داده بودیم و دفعه ی دوم بود که تو می آمدی و مثلا می خواستیم دو کلام بیشتر با هم حرف بزنیم که جنابعالی دستشوئیت گرفت و تشریف بردی .دو دقیقه ی بعد انگار برق گرفته باشدت از دستشوئی بیرون پریدی و گفتی:لیلا جان!سیخ ندارید؟من هاج و واج مانده که تو هنوز نرفته آمده ای گفتم:سیخ برای چی؟و جنابعالی جواب دادید:عینکم!عینکم افتاد توی توالت!نمی توانم سعی آن شب تورا توصیف نکنم.و موفقیت ات را که چطور عینک قشنگ دسته طلائیت را ازچاه مستراح ما بیرون کشیدی!پدرم چنان آفرینی به تو گفت که .نگو!البته بگویم الان که فکر می کنم می بینم اخلاقم خیلی هم بد نبود!بعدها که همان عینک را می زدی از تو چندشم نمی شد!هیچ!خوشم هم می آمد!(قابل ذکر برای دوستان خارجی ست که مدل توالت ایرانی با فرنگی تفاوتها دارد)!

دو:

تصورش را بکن که من هیچ گناهی نداشتم .فقط می خواستم تورا ببینم .شما دراناق پشت به پشتی نشسته بودیدو حرف نمی زدید یا صدایتان انقدر کم بود که من نمی شنیدم .مادرم پشت دراتاق رختخواب چیده بود .منهم برای شنیدن و دیدن شما از لای در رفتم روی رختخوابها .فقط نمی دانم یک لحظه چه شد که .درباز شد و من از روی رختخوابها قل خوردم و افتادم روی پای مادر جنابعالی .ایشان فریادی کشیدند و من سریع خودم را جمع کردم .خوش بختانه شلوار پوشیده بودم و آرایش مختصری هم داشتم و .طوری که مورد پسند قرار گرفتم .درهرحال یک نظر حلال است و خدا می خواست شما پرو پاچه ی .

ببخشید!

سه:

باورکنید این خاطره تلخ برای خیلی ها اتفاق افتاده و من نمی دانم اصلا چرا شما از ذهنتان نمی رود .خوب درست است که من آن موقع سی ساله بودمولی خوب شما آنقدر جذاب و جنتلمن بودید که دست و پایم را گم کنم .بعدش هم همیشه می گوئید چرا من؟ولی نمی دانم .بهرحال در آن محفل شما با دیگران فرق داشتید!چه عرض کنم .که از توی آشپزخانه دستم می لرزید گفتم چائی را کمی سرد بریزم ولی نگذاشتند همین طور که از سماور جوشیده بود ریختم و تا به شما رسیدم ان اتفاق هولناک افتاد .دستهایم لرزید و سینی چای و فنجان ها افتاد روی پای شما که چه عرض کنم قشنگ آن وسط.

حالا چندین سال است که باهم ازدواج کرده ایم ولی هنوز موقع آوردن چای متلک می گوئید:بابا محو من نشی!به پا دفعه ی اولت نیست که منو می بینی!من دیگه اون امیر سابق نیستم!و این حرفها!

ولی خیالتان راحت .گذشت آن زمانی که دستهایم می لرزید .

چهار:

تو هم ای نازنین!

یادت می آید که برای رسیدن به تو از چه موانعی سخت گذشتم؟

والبته باید بگویم چای داغ را روی پایت نریختم که این نشان می دهد درگذار از حادثه های تلخ خواستگاری موفق بودم .

تو هنوز برای من تازه ای!مثل همان روز اول !هنوز عینک می زنی و من اصلا به هیچ عنوان تورا با عینک تصور نمی کنم!تو برای من یک کلیت از زیبائی و شخصیت هستی که نمی توانم از تو بگذرم!

گذشت ولی .زنده باد خاطره های روزهای اول .انتخاب و آشنائی .هنوز تازه ای!

لیلا.فقط همین!

 

هشت:

ترومپ!

افتادیم ولی پاشدیم چون

یا علی گفتن از کودکی برای ما یعنی آغاز .

 

نه:

پراید:

تاکسی تو واقعا قبول کردی که بری خونه ی قدیمی ننه خاور اینا زندگی کنی .بهرحال مبارکت باشه.

تاکسی:

آره!واقعا دلباز و خوبه150 متر با 100 متر حیاط

پراید:

چی؟حیاط؟

تاکسی:

آره من و سوبارو بدوبدو بازی هم بکنیم کسی نیست بگه چه خبرتونه!

پراید با خنده:

پس دمشو ببین فردا پس فردا بچه دارم شدین همون جا بمون!

تاکسی:

بالخره می خرم ازش!

پراید:

چی رو خونه رو؟

تاکسی:

خونه رو!راستی تو اون خونه رو ندیدی؟

پراید:

نه!من از اول که چشممو باز کردم تو همین خونه ی قیطریه بودیم .

تاکسی:

خبرنداری!خونه ی مادربزرگت جواهره!

پراید:

مگه قدیمی نیست؟

تاکسی:

چرا ولی دیواراش آینه کاریه!خیلی کاردرسته!

پراید:

تاکسی!بی خیال! نکنه رفتی خونه ی دکتر مقدم نشستی که اینجوری حرف می زنی!ننه خاور هنوز اون روی قشنگش رو رو نکرده!

تاکسی:

جدی!

پراید:

جدی جدی!

 

ده:

رهبرم .

ما برنگشتیم و برنمی گردیم از شما .

فکر بازگشت اشتباهی ست که مرتکب آن نمی شویم .

یازده :

این هفته یه مستند از شهر آشغالی دیدم به نام آراد کوه که محصول و زائیده ی زباله های تهرانه .

بعد از اون روز به بعد دارم فکر می کنم که روی فرهنگ زباله نساختن از همین الان فکر کنیم حداقل 10 سال طول میکشه و شاید آراد کوه تبدیل به ووووااااایییی چی بشه!

کاش صنعت بسته بندی مون هم تغییر کنه و اگر بشه جنس هارو طوری بسته بندی کرد که با طبعیت سازگار باشه .

انشالله

دوازده:

نشسته بودیم تو فا یهودیدیم کلینت ایستوود اومد دیدار از فضا!وای!من چقدر خوشحال شدم دیدمش!نکته جالب درموردش این بودکه برامون از زمین سوغاتی ام آورده بود :نفری یه دستکش بوکس!

حالا من که خیلی به ورزش بوکس علاقه ندارم ولی یادگاری نگهش می دارم .

شب دیدم از زمین فامیل پیام دادن دستکش بوکس ات رو بفرست زمین تو حراج تهران برات چن میلیارد بفروشیم .

بابا من نمی خوام!می خوام یادگاری نگهش دارم چرا وسوسه ام می کنید .

بهرحال ممنون که بفکرمن ووضعیت اقتصادی من هستید!

من الله توفیق!

سیزده:

من موش زستوران لوکس طلائی ام!

همانی که از زیر پای شما همیشه در می روم!

سال هاست که بین خیابان ولی عصر و رستوران می دوم .

می دوم دنبال یک لقمه غذا.

و خدا.روزی رسان است .

هیچ کس تا به حال مرا ندیده جز بانوئی که می شناسمش!

از کودکی.

واو تا به حال مرا لو نداده!

هنوز انسان هائی پیدا می شوند که انسان باشند .

و موش هارا به چشم دشمن نگاه نکنند .

به فرانسوی .

مرسی!

 

چهارده:

کارخدارو می بینی یه زمونی مردم پاریس دنبال بین التعطیلین بودن که رکورد مردم ایران رو تو این زمینه بشکنن و برن ددر.یا شمال خودشون جوج بزنن!الان شنبه ها می رن تظاهرات که با نظام کثافت سرمایه داری مبارزه کنن.من یه سئوال دارم الان دقیقا می خوان برن جلو یا عقب!بهرحال هرکی دستگیر بشه باید 135 یورو به دولت بپردازه یعنی نظام سرمایه داری هزینه ی تظاهرات و خسارتش رو ازشون می گیره!جل الخالق!

خوب بابا بشینید سرجاتون اینهمه گاز اشک آور زدن چشم و چالتون در نیومد .عجبا !؟

نقاشی ها ازجناب آقای  ماهیار چرمچی به جز نقاشی دوم که فکر می کنم از آقای علی سلامی باشه

 


آخرین جستجو ها